زبانحال حضرت زینب در ورود اهل بیت به کربلا
آخرش چشم تر تو خواهرت را میکشد غـربت نا باور تو خواهرت را میکشد آن سیـاهی مـقابـل ازدحـام دشـمن است خلوت دور و بر تو خواهرت را میکشد هم جوان هم نوجوان هم کودک و هم پیرمرد سن و سال لشکر تو خواهرت را میکشد من خودم غمگینم و لبریزم از دلشورهها اضطراب دختر تو خواهرت را میکشد بـر تـمـام اسبهـاشان آب دادی مـنـتـها تـشنگی اصغـر تو خواهرت را میکشد شد رکـابـم پـای او هـنگـام پایـین آمـدن غیرت آب آور تو خواهرت را میکشد کرد اسفندی برایم دود و دستم را گرفت عمه جان اکـبر تو خواهرت را میکشد باورش سخت است پایان قرار ما دو تاست روزهای آخـر تو خواهـرت را میکشد از همه شمشیرها سهمی به جسمت میرسد پـارههای پیکـر تو خواهرت را میکشد روزگاری بـوسهاش میزد پیـمبـر آه آه سرنوشت حنجر تو خواهرت را میکشد واقعا سخت است فکرش را نمیخواهم کنم نالـههای مـادر تو خواهـرت را میکشد |